_متافيزيك چيست

مارتين هايدگر در كتاب متافيزيك چيست به نقل قول از -لايپ نيس-در رساله -اصول طبيعت وعنايت- مي گويد.: چرا موجودات به جاي انكه نباشند...هستند ..يعني بجاي انكه در عدم باشند' هستي دارند..

هايدگر مي گويد از دير باز تاريخ فلسفه اين پرسش را -پس پشت- نهاده ..وان پرسش از ذات هستي ست ...او در انتقاد به سير متافيزيك هم در ارا وهم در تطور زماني اش اين امر را بازگو مي كند كه اصولا در سيستم تفكر متافيزيك سنتي بجاي پرسش از ذات هستي ..پرسش از -ذات انسان -شده...

يعني به زبان فلسفي بجاي پرداختن 
به هستي بماهو هستي(هستي همانطور كه هستي ست وازطريق ان)

به موجود بماهو موجود (موجود همانطور كه موجود است وازطريق ان)

مي پردازد....
يعني متافيزيك كلاسيك غرب به جاي پرداختن به -وجود (هستي) به موجود(انسان) مي پردازد 

يعني به هستي مي نگرد اما ازطريق هستي به انسان 
نه ازطريق انسان به هستي...
اينگونه مي شود كه تاريخ متافيزيك غرب براساس افق ها وكران انسان ترتيبي كه انسان دربين موجودات دارد به هستي مي نگرد...هستي در متافيزيك كلاسيك غربي نوري ست كه موجودات را شفافيت مي بخشد وسان مي دهد ...نگاه از هستي به موجود  بالاخص انسان است

واينگونه مي شود كه بين هستي (وجود) وهستنده( موجود انساني) 
دوگانه گي واقع مي شود...
به تعبير هايدگر هرگاه براي پرسش از حقيقت بنيادين هستي ....متافيزيك نگاه اش را ازطريق رويكرد به موجودات روا دارد ..پاي در گلمي ماند...واز نگاه به هستي از طريق رويكرد خود هستي وان- گشايش وجودي- باز مي ماند....
هايدگر مي گويد; تاهنگامي كه متافيزيك به باز نمود -موجود(انسان وديگرهستندگان)- از طريق  موجودات مي نگرد ونگاهي فراتر را به بنيادهستي از افق -وجودين موجودات- نمي تواند جاري كند 
به همين دليل از تفكر وتذكر در خود وجود (هستي )باز مي ماند.(متافيزيك چيست)..

يعني تاريخ متافيزيك تابحال هستي را براي انسان مورد تفكر قرارداده ونه بيشتر اما متافيزيكي كه هايدگر قصد دارد بدان بپردازد واز ان راز گشايي كند -انسان را براي هستي به منظور كشف وگشايش هستي وپاسخ به ان پرسش بنيادين حقيقت هستي مي خواهد....

هايدگر مي گويد اين   نوع تفكر متافيزيكي (كه انسان/هستي محور است) ..تفكر متافيزيكي سابق را (كه هستي/انسان) محور است را پشت سر مي گذارد....

به زعم هايدگر درست است كه بنياد متافيزيك يك سان است وتفاوتي در بنياد ان نيست اما روش پرداحتن به ان راهي را -فراپيش- مي گذارد كه به ما نشان مي دهد ذات متافيزيك چيزي غير از متافيزيك است ان سان كه متافيزيك كلاسيك غرب تا به اكنون بدان رجعت مي كرد وباور داشت.....
هايدگر ضمن مثال اوردن از درخت وزمين وريشه مي گويد: چنين  تفكري بران نيست كه ريشه فلسفه را از جابكند ..چراكه اين تفكر زمين فلسفه را مي كاود...تابه ريشه برسد.....(ودرانتقاد ازمتافيزيك كلاسيك مي اورد....متافيزيك درمقام انچه درمقام انچه براي فلسفه در حكم نخستين گام است به قوت خود باقي مي ماند ...اما به انچه نخستين گام تفكر است وان پرسش از سرچشمه وحقيقت هستي مي باشد نمي تواند دست يابد وزبان وذات گنگي دارد)

در متافيزيك كلاسيك براي تعريف انسان ازتعبير -حيوان ناطق - استفاده مي شود......دراينجا هايدگر مياورد: تا هنگامي كه انسان -حيوان ناطق - باقي بماند. .-حيوان متافيزيكي- (والبته سرگردان نيز) خواهد بود مادام كه انسان خودرا به عنوان موجود زنده خردمند دريابد متافيزيك نيز ' به تعبير كانت به سرشت ادمي تعلق دارد ....(واينجاست كه هايدگر حكم وهدف كلي از پرداختن به مبحث هستي شناسي اش را بيان مي دارد) ..ازاين رو تفكر وامرانديشيدن اگر بتواند در بازگشت ورجعت به بنياد متافيزيك موفق وكامروا شود ..همزمان دگرگوني در ذات انسان وهمگام با اين دگرگوني ذاتي ...-دگر ديسي متافيزيك- رانيز سبب خواهد شد...
دگرديسي اي را كه هايدگر مي گويد ...بيرون اوردن سامانه انديشيدن وتفكر متافيزيكي از رخوت  به سراشيب افتادن تفكر متافيزيكي به مطلق انگاري وغايت نگري محض وذهني كه تازمان دكارت وبا خود وي ادامه يافت مي باشد...جايي كه دكارت مي گويد- من مي انديشم پس هستم- يعني ذهن وانديشيدن از سامانه وجودي وحضوري انسان جداست ...

اما هايدگر اين حكم را برعكس مي كند ومي گويد- من هستم پس مي انديشم- هستي من متقدم ومقوم وپيشا انديشه من وجود دارد واين جهل سيستم تفكري  كوگكتيو دكارتزين است كه ابتدا مي خواهد-انديشيدن- را اثبات كند وبرسبيل ان -وجود انسان- را ...
به بيان هايدگر حتي انتقاد استادش هوسرل نيز بر انديشه دكارتي وپديد اوردن انديشه استعلايي وجود نمي تواند در گشودن راهي به شناخت هستي ان سان كه هست نه ان سان كه در موجودات مي نمايد كمكي بكند...

_حيث التفاتي- كه هوسرل مي گويد به زعم هايدگر استعلاي انديشه است نه وجود ....