پاشا اتابكى: بحثى كه بسيارى از مواقع موضوع گفت و گوهاى افراد مى شود، مقايسه هايى ست كه بين نوازنده ى كلاسيك و نوازنده جَز [در اينجا به معنى اجراى نت مكتوب در مقابل بداهه نوازى] انجام مى گيرد. خلاصه کلام باید گفت يك چنين قياسى اشتباه است. زيرا بر اساس عملِ دو نوازنده در اين دو ژانر موسيقى، نوازنده ى جز، بر اساس تعريف نوازندگى در كلاسيك، فقط نوازنده بحساب نمى آيد.

بايد گفت بداهه نوازى بعنوان يك ابزار در نوازندگىِ جَز -كه عموما ابزارى ثابت در اجراى يك قطعه است- ابزارى ست كه در اختيار نوازنده ى كلاسيك -در اغلب موارد- نيست. ارائه ى موسيقىِ نانوشته بوسيله ى نوازنده تماما يك مفهوم و تعريف جدا از نوازندگى را در خود دارد. توانايى نوازنده ى كلاسيك متمركز بر ارائه ى يك اجراى صحيح، مقارن با (تا حدى كه علائم و توضيحات نشان مى دهند) خواستِ آهنگساز در مورد اجراى آن موسيقىِ مكتوب است؛ اما در مورد نوازنده ى ژانر ديگر، ما با نوازنده ای روبرو هستیم كه روايت خود را از Theme ارائه مى دهد، و در نتيجه تفاوت روايت/اجراى يك نوازنده با نوازنده ى ديگر، باعث پديد آمدن دو اثر كمابيش كاملا مجزا بر روى يك Theme مى باشد.

::

برخى از افراد، به اين تفاوت بعنوان يك ضعف در نوازنده ى كلاسيك [و نه يك شاخصه در ژانر] مى نگرند؛ اما اين ضعف بر اساس چه معيارى از توانايى، يك ضعف بحساب مى آيد؟
نوازنده ى كلاسيك، امكان تحقق شنيدارى موسيقىِ مكتوب را عرضه مى كند [در امتداد اين نظر، اين بحث وجود دارد كه يك اثر، آنچيزى ست كه نوشته شده يا آنچيزى ست كه شنيده مى شود؟ كه پاسخ غالب، اين است كه ممكن است آنچه شنيده مى شود، اجراى خوبى نباشد و مبحث "اجراى اصيل" (Authentic Performance) را در پى دارد] اما معيارى كه در قياس بين دو نوازنده، نوازنده کلاسیک را ضعيف خطاب مى كند، چيزى بيش از اجراى نت مكتوب را سنجه ى خود قرار مى دهد (كه در كلاسيك، گرايش غالب نيست). پس در اينجا با دو نگرش متفاوت و يك سؤال اساسی مواجه هستیم: نوازندگى چيست؟ هر ژانری با ديدگاهى متفاوت به اين سؤال پاسخ مى دهد. البته در موسيقى كلاسيك معاصر، در نگرشهاى مختلفى نسبت به آهنگسازى و نت نويسىِ متناسب با ذهنيت آهنگساز، مفهوم برداشت و اجراى نوازنده در ابعاد زيادى دگرگون شد (كه بداهه نوازى و همچنين تفسير و تأويل را نيز -مثلا در نت نگارى گرافيكى- شامل مى شود).

اما يك قطعه ى جز، تا چه حد از آنِ آهنگسازِ خودش است (آيا بداهه نوازى، آهنگسازى ست)؟
در پاسخ اجمالى به اين سؤال (كه بيانگرِ اين است كه نوازنده ى يك گروه جز، با بداهه نوازى كارى متفاوت از نوازندگى در معناى كلاسيك را انجام مى دهد) بايد گفت كه اگرچه بر اساس كار گروهى و "اجرا محور" بودن (كه باعث مفهوم تكثر نيز مى شود)، تحقق شنيدارى اثر، انعطاف پذير و تا حد زيادى تا پيش از هر اجرا، نامعلوم باقى مى ماند، اما اثر، از آنِ مؤلف ابتدايى ست، كه البته در اينجا، همچون بسيارى از آثار كلاسيك معاصر، معيار تشخيص بر اين نيست كه چه فرآيندى اثر را به تحقق شنيدارى مى رساند، بلكه بر پايه ى ذهنيت كسى است كه قالب و محتواى اوليه ى اثر را مهيا مى كند، كه بوسيله ى ديگر نوازندگان، باقى محتواى آن در هر اجرا پر مى شود، و همچنين در اين قالب، امكانات ملوديك و هارمونيك زيادى نهفته، كه مؤلف آن را پديد آورده است و بداهه نوازى بعنوان ابزارى در دست آهنگساز، در اختيار نوازنده قرار مى گيرد؛ لازم به ذكر است كه در موسيقى جَز، روايت نوازنده/گروه از Theme يك قطعه، خود، يك اثر بحساب مى آيد. در حاليكه در موسيقى كلاسيك -بجز برخى نگرش هاى معاصر- اينچنين نيست.

بعنوان يك مثال، اگر نوازنده ى كلاسيك را مترجمِ يك متن، مثال بزنيم، نوازنده ى جز، كسى ست كه يك پاراگراف از متن را در اختيار دارد، و بايد آن را از ديدگاه خود بازنويسى كرده و ادامه ى آن را بداهه نويسى كند. به همين دليل، اجراهاى يك نوازنده/گروه از قطعه "روايتِ" آنها از اثر مى باشد؛ كه در خود نيز مى توانند در هر اجرا گوناگون باشند.

تفاوت دو نوازنده را مى توان از سنجش مهارت هاى نوازندگى مثل اجراى ريتم، دايناميك، رنگ صوتى ساز كه نوازنده ارائه مى كند و بيان و غيره، تا حدى تخمين زد كه باز هم اثر اجرا شده ى مشترك، پايه ى اين مقايسه است اما در مورد دو ژانر مختلف، تفاوت ميان آثار اجرا شده، اين قياس دوم را نيز زير سؤال مى برد؛ و در نهايت، بحث هايى بر سر توانايى نت خوانى و ارائه ى احساسات مرتبط با آن بطور همزمان در نوازنده ى كلاسيك وقتى كه براى اولين بار با پارتيتور روبرو مى شود -كه در نوازندگى جَز عموما بطور گسترده به آن پرداخته نمى شود- و يا توانايى در بداهه نوازى كه در يك ژانر، عموما تأكيدى بر آن نيست، در اصل، اختلاف بين ديدگاههاى دو ژانر، در نحوه ى ارتباط نوازنده و اثر بحساب مى آيد.