یکی از ویژگیهای افراد ناپخته از نظر هیجانی چیست؟

آیا برای شما هم رخ داده که در زندگیتان با افرادی سر و کار داشته باشید که در  موقعیت های مختلف، به شما قولی را بدهند، ولی انجام ندهند و در نهایت طلبکار هم باشند؟

در واقع یکی از ویژگیهای افراد ناپخته از نظر هیجانی این است که آگاهی درستی از زمان ندارند. از نظرشان بین این لحظه و لحظه قبل و بعد ارتباط کمی وجود دارد. آنها ناهماهنگ عمل میکنند و جسته و گریخته نسبت به تجربه هایشان هشیار می شوند. به همین دلیل وقتی آنها را یاد رفتار قبلی شان می اندازید، اغلب چیزی به ذهنشان خطور نمیکند چون گذشته برای آنها تمام شده است و وقتی نسبت به چیزی در آینده احتیاط به خرج می دهید احتمالا شما را به بی اعتنایی دعوت میکنند، و معتقدند که آینده هنوز نیامده است.

این ادراک نادرست از زمان باعث محدودیت در مسئولیت پذیری و ناتوانی در تامل درباره ی خویشتن می شود. تامل درباره خویشتن یعنی توانایی شناسایی افکار، احساسات و رفتار خود در طول زمان. 

این افراد به دلیل ادراک محدودشان از پیوستگی زمان از هرگونه احساس مسئولیت پذیری و پاسخگویی نسبت به رفتارهایشان خلاص می شوند. وقتی کسی از دست این افراد ناراحت می شود او را سرزنش میکنند که به خاطر هیچ و پوچ به گذشته چسبیده است. آنها سر در نمی آورند که چرا دیگران نمیتوانند ببخشند، فراموش کنند یا بیخیال شوند. 

مسئولیت پذیری و پاسخگو بودن برای این افراد سخت و طاقت فرساست. این افراد بین رفتارهایشان و پیامدهای آن در آینده ارتباطی نمیبینند.

در واقع افرادی که ادراک ثابتی از زمان ندارند، نسبت به ناهمخوانی های خود وقوف ندارند یا نمیتوانند رفتارشان را مشاهده کنند. در واقع خویشتن این افراد رشد نکرده و از یکپارچگی شخصیتی ضعیفی برخوردار هستند.


برگرفته از کتاب رهایی از محرومیت های هیجانی دوران کودکی

رنج یک مفهوم ذاتی و گریزناپذیر در تجربه بشری ماست. رنجِ غیرقابل اجتناب و غیرقابل کنترل بخشی از شرایط انسانی و انسان بودن است که رنج اولیه نامیده می شود. 

اما رنج ثانویه، رنجی است که خودمان آن را خلق می کنیم. زمانی که تلاش میکنیم رنج اولیه را حذف یا کنترل کنیم. 

بهتر است بپذیریم رنج برآمده از طرحواره ها و باورهای مرکزی ما، رنجی است که نمی توان کاملا بر آن غلبه کرد. طرحواره ها و باورهای مرکزی ما در نتیجه تجربیات دوران کودکی و نوجوانی ما شکل گرفته اند و بخش دردناک تجربه شخصی ما هستند. 

به همین دلیل تمرکز ما حذف طرحواره ها و باورهای مرکزی و یا رنجی که در پی آن خواهد آمد نیست‌. بلکه هدف ما باید یادگرفتن و آموزش پاسخهای متفاوت دادن در زمان فعال شدن طرحواره ها و باورهای مرکزی باشد. اینجاست که نقش و اهمیت آگاهی و پذیرش برجسته می شود.

به قلم: راضیه موچان 

بین ذهنیت بزرگسال سالم و حالت ذهنی محافظِ بی تفاوت چه تفاوتی وجود داره؟

گاهی وقتی افراد در ذهنیت محافظ بی تفاوت فرو میرن، ممکنه رفتارشون از بیرون و از دیدگاه دیگران بسیار هم منطقی و کارآمد جلوه کنه.

اما یک تفاوت عمده وجود داره و اونم اینه که محافظ بی تفاوت منزوی، کناره گیر و خنثی هست و احساس عدم اتصال با نیازها و احساساتش رو داره و نسبت به احساسات زیر بنایی نااگاه هست. 

در حالیکه بزرگسال سالم نسبت به احساساتش آگاه و با احساساتش در ارتباط است. و با وجود آگاهی و تجربه احساساتش، میتونه کارآمد و سازگار رفتار کنه‌ و تلاش میکنه مغلوب هیجانات نشه و سرش رو بالای امواج احساسات نگه داره.

 به عبارتی به جای اینکه اصلا پاشو تو امواج نزاره و راهِ فرار پیشه کنه یا غرق در امواج هیجانات و احساساتش بشه، روی امواج شناور می‌مونه.


تو دنیای بزرگسالی، تفاوتِ ما آدمها در میزان آسیب های روانشناختی مون نیست. اکثریت ما خواسته یا ناخواسته، بنا به شرایط و تجربیات زندگی در کودکی و نوجوانی و از همه مهمتر ماهیتِ آسیب پذیر روانِ انسان، آسیب دیدیم و دردهای عمیقی داریم. بعضی ها کمتر، بعضی ها بیشتر...

تو رابطه هامون دنبال آدم بی عیب و نقص و کامل نباشیم، ما آدمها دردهای مشترکی داریم.

تفاوتِ ما آدمها تو میزان آسیب هامون نیست، تو میزانِ تلاشی هست که برای رشد و ارتقا و خودشناسی و خودآگاهی و مسئولیت پذیری خودمون انجام میدیم. اینکه تو آسیبهامون باقی بمونیم و توش دست و پا بزنیم و مدام در زندگی مون تکرار بشن، یا یه جایی وایستیم و و بلند شیم و خودمون رو از نو بسازیم و یاد بگیریم پایِ خودمون وایسیم.

گذشته و تجربیات ما در کودکی باعث ایجاد آسیب میشه، اما ادامه پیدا کردنش در بزرگسالی قطعا و حتما مسئولیتش با خودمون هست.