برای هر کسی که مینویسد فکر کردن درباره جنسیت خود مخرب است. زن بودن یا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است؛ باید زنانهـ مردانه یا مردانه ـ زنانه بود. کوچکترین تاکید بر هر ظلم و جوری برای زن مخرب است؛ حتی نباید از روی انصاف و عدالت از آرمانی دفاع کند؛ یا به هر شکلی آگاهانه به عنوان زن سخن بگوید.
هر آنچه با تعصب آگاهانه نوشته شود محکوم به مرگ است. نمیتواند بارور شود. هر قدر هم که برای یکی دو روز زیرکانه و موثر، قدرتمند و استادانه جلوه کند، با فرا رسیدن شب باید خاموش شود؛ قادر نیست در اذهان دیگر رشد کند. پیش از آن که عمل خلاقه به ثمر برسد؛ باید در ذهن نوعی تعامل بین زن و مرد صورت بگیرد. لازم است نوعی پیوند اضداد انجام شود. اگر قرار است احساس کنیم که نویسنده تجربه خود را به تمامی به ما منتقل میکند، کل ذهن باید کاملا باز باشد. باید آزادی وجود داشته باشد و همین طور آرامش. هیچ چرخی نباید قیژ قیژ کند، هیچ چراغی نباید سوسو بزند. پردهها باید کشیده باشند.
اتاقی از آن خود، ویرجینیا وولف، ترجمه: صفورا نوربخش، انتشارات نیلوفر
بدون خلوت با خود، شعر شما تطهیر نمییابد و آنچه را که باید باشد نخواهد بود. به هر اندازه در خودتان خلوت داشته باشید، به همان اندازه این کیفیت بیشتر حاصل آمده است.
از این حرف کودکانه و جوانفریب بگذرید که شعر از جمعیت ساخته میشود. کسی که معترف به این است خودِ منم، اما شاعر این کالا را از جمعیت میگیرد و در خلوت خود منظم و قابل ارزش میکند. با شاعر است که این کالا، کالایی شود. دلیل آن را میتوانید به آسانی پیدا کنید که هرکس شاعر زبردستی نیست.
حرفهای همسایه، نیما یوشیج، نشر دهید
تناسب هنرمندانه در نویسندگی
تناسب اگر هنرمندانه باشد و در آن زیادهروی نشود، ناخودآگاه خواننده را بیش از خودآگاه او زیر نفوذ خود میگیرد و به اصطلاح از راه پنهان وارد میشود؛ به طوری که گاهی خواننده، خود نیز نمیداند چرا از فلان جمله خوشش آمده یا نیامده است.
زیباییهای ظاهری، تاثیر زیباییهای پنهان در لایههای زیرین جمله را ندارند و چنگی به دل خواننده نمیزنند.
ما میدانیم که یکی از علل خوشایندی برخی از جملات، هماهنگی و سازگاری واژههای آنها از راه آوا و جنس و نسبت است؛ اما لازم نیست که خواننده نیز این هماهنگی را خودآگاهانه درک و تحسین کند.
چندین قرن است که فارسیزبانان دنیا، دیوان حافظ را میخوانند و از آن لذت میبرند، اما از میلیونها خواننده غزل حافظ، گروه اندکی میتوانند درباره زیباییها و توانمندیهای زبان حافظ سخن بگویند.
رضا بابایی
هرگز نه از دزدان بترسید نه از آدمکُشان. اینها خطرات بیرونیاند، خطرات کوچکاند. از خودمان بترسیم. دزدان واقعی پیشداوریهای ما هستند. آدمکُشان واقعی شرارتهای ما هستند. خطرهای بزرگ درون ما هستند. چه باک از آن کس که جان ما یا کیف پولمان را تهدید میکند! فقط از آنچه روحمان را تهدید میکند بیمناک باشیم.
برگرفته از کتاب
بینوایان
نویسنده: ویکتور هوگو
مترجم: حسینقلی مستعان
انتشارات امیر کبیر
همیشه دوست دارم آن شرایطی را تصور کنم که در آن نیاکان ما شروع کرده بودند به داستانپردازی و داستانگویی.
در آن شرایط، نیاکان ما هنوز تفاوت چندانی با جانوران نداشتند. زبانی که به آنها امکان میداد با یکدیگر حرف بزنند تازه شکلگرفته بود اما در غارها، دور از آتش، در شبهای انباشته از خطر آذرخش و تندر و جانوران وحشی، قصه میبافتند و داستان میگفتند.
لحظۀ مهمی از سرنوشت بشر بود چون در آن حلقههایی که انسانهای ابتدایی در پیرامون صدا و خیال داستانگو تشکیل میدادند، تمدن آغاز میشد.
آن داستانها، اسطورهها و افسانهها برای اولین بار طنینی داشتند شبیه موسیقی تازه برای شنوندگان در محاصرۀ رازها و خطرهای دنیایی که همه چیزش ناشناخته و مخاطرهآمیز بود.
لابد به آب سرد میمانست. حوضی آرام برای کسانی که همیشه گوش به زنگ خطر بودند. کسانی که هستیشان خلاصه میشد به خوردن، پناه بردن از طبیعت به زیر سقف، کشتن و جفتگیری.
این روند بیوقفه هنگامی غنیتر شد که کتابت پدید آمد.
حالا دیگر داستانها را نهتنها میشود شنید بلکه میشود خواند. ادبیات بیوقفه ادامه مییابد تا نسلهای تازهای به آن اعتقاد پیدا کنند.
داستان چیزی است بیش از سرگرمی. چیزی بیش از ورزش فکری برای تیز کردن اندیشه و بیدار کردن روحیۀ نقادانه.
ضرورت است.
ضرورت مطلق.
برای آنکه تمدن ادامه یابد و بهترین جنبههای انسانی را در ما بازبیافریند و ماندگار کند.
و برای آنکه به توحش انزوا بازنگردیم.
باید بیشتر داستان بخوانیم.
ماریو بارگاس یوسا